225-esmayil-amirhoseine-fardi-اسماعیل-امیرحسین-فردیketabestaan.ir_اسماعیل زاغول، جوانی است که همراه مادر و برادر کوچکش در محله قنبر آباد، در جنوب تهران زندگی می­کند. وقتی کودک بوده، یک اتوموبیل دولتی، پدرش را که آشغالی بوده، زیر گرفته و مادر با زحمت و رنج توانسته از پس خرج خانه برآید و کودکانش را بزرگ کند. اسماعیل چندان اهل درس و مدرسه نبود و علی رغم تمام اصرارهای مادرش، تا بیشتر از کلاس پنجم درس نخواند. دنیای او خلاصه می­شود در رفیق­هایش، داستان­های عشقی و پلیسی، سینما، پرورش اندام و البته قهوه خانه علی خالدار. مرد تنهایی که دیگران کس و کارش را نمی­شناسند و با خال صورتش شبیه هندی­هاست. قهوه خانه او و خصوصا پستویش، پاتوق اسماعیل زاغول است، جایی که علی خالدار عکس یک هنرپیشه زن هندی را به دیوارش چسبانده و هرازگاهی به آن عکس نگاه می­کند و گریه می ­کند.

فقر و درماندگی به خانواده اسماعیل فشار می­آورد و او سرانجام با خواهش­های مادرش تصمیم می­گیرد کاری در بانک پیدا کند و زندگی بهتری دست و پا کند. تا اینکه یک عشق اتفاق می­افتد و اسماعیل را آدم دیگری می­کند. اما این عشق به سرانجام نمی­رسد و از آنجا به بعد، اسماعیل وارد زندگی متفاوتی می­شود. زندگی­ای که در ارتباط با مسجد و مطالعه و مبارزه است.